مانی جونمانی جون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه سن داره

مسافرکوچولو'مانی جون'

مادرانه

مانی جونم نمیخوام نصیحتت کنم اما... اگه یه روزی یه کسی رو رنجوندی بهش باج نده به شام دعوتش نکن سعی نکن با زیاد حرف زدن باهاش گولش بزنی یه کلمه بهش بگو:ببخشید البته توقع نداشته باش که سریع بگه باشه و اگه نگفت دوباره دعوا رو شروع کنی بهش فرصت بخشیدن رو بده و بعد از اینکه بخشیدت اگه شد بهش باج بده،به شام دعوتش کن و...... همین
30 تير 1391

خرید

مانی جونم امروز عصر با مامانیم و آتوسا رفتیم خرید یه جفت کفش و یه کلاه و چهار تا هم شلوار واست خریدم و کلی هم مغازه ها رو گشتیم با اینکه بدون ماشین و کالسکه رفته بودیم و من از بغل کردنت خسته شده بودم اما خوش گذشت. خیلی وقت بود که اینجوری بیرون نرفته بودم. تو هم خیلی آقا بودی. بعدا میام برم شام درست کنم که امشب دیگه پوستم کنده است آخه زدم تو نخ تنبلی و از بیرون غذا گرفتن البته تقصیر باباته که حاضری نمیخوره و ناز میکنه تو اینجوری نباشی ها دوست دارم نانازم
27 تير 1391

خودتی

پسر کوچولوی مامان خیلی بلایی یه مدته یاد گرفتی که مامانو -----کنی هر کاری که میخوای انجام بدی و میدونی که درست نیست بوسم میکنی اونم نه یکی ده تا اما مامان بهت میگه خودتی تو هم کلی میخندی هنوزم خوب غذا نمیخوری اما تخم مرغ با پنیر رو خیلی دوست داری و یه دونه رو کامل میخوری غذاتو بهت میدم و واسه خودم دو تا تخم مرغ با پنیر(دور از چشم بابات آخه میگه من خیلی تخم مرغ میخورم و ضرر داره)درست میکنم تو هم حمله میکنی و تقربا یکیشو میخوری و منم تو دلم میگم کاش سه تا درست کرده بودم نوش جونت گلم شیطنتات روز به روز بیشتر و البته جالب تر اما تو مخی میشه این روزا دیگه چهار دستو پا نمیری و منم شلوارک پات میکنم تازگی ها وقتی میریم خونهء ماما...
26 تير 1391

سبزی

جون جون مامان چند شب پیش داشتم شام میخوردم و از اونجایی که تو و بابات شامتون رو خورده بودین تصمیم گرفتم نون پنیر سبزی بخورم و زحمت پخت و پز رو به خودم ندم تو هی میومدی سمتم و اذیت میکردی یه برگ سبزی دادم دستت گذاشتیش تو دهن بابات بابات خوردش گریه کردی دوباره اومدی سمتم یه برگ سبزی بهت دادم و تو هم همون کارو کردی این اتفاق بیشتر از بیست بار افتاد به بابات گفتم نخورشون دیگه بابات هم حرفمو گوش نکرد دفعهء بعد که اومدی یه ساقه دادم دستت و با خودم گفتم اگه بابات راست میگه اینو بخوره اما تو پرتش کردی و کلی غر زدی که یه برگ بهت بدم انگار میدونستی که اون به درد نمیخوره بابات هم که این کارتو دید بهم گفت خواستی بد جنسی کنی...
23 تير 1391

چه کار کنم دیگه

نفس مامان قربونت برم کوچولوی من چه کار کنم که تو وزن بگیری و همه واسه ضعیف بودنت منو مقصر ندونن شنبه بردیمت دکتر نسبت به ماه پیش 100 گرم اضافه کردی و دو سانت قد کشیدی وزنت 9/300 بود دکترت گفت اگه قد نکشیده بود میگفتم سوء تغذیه داره اما باید مراقب بود نمیدونم من که بهت غذا میدم گر چه به زور میخوری کلی ویتامین و تقویتی داد یه دارو هم داد که یه شیشه رو باید یه روزه بخوری البته هفته ای یه دونه یه شیشه فسقلی که ده هزار تومنه و مثه شیر میمونه حالا خدا کنه مفید باشه نمیدونم اما بابات میگه چرا پلمپ نیست؟؟؟؟؟ قرار بعد از خوردنشون 300 گرم اضافه کنی این روزا خیلی دیر و خسته کننده میگذره جایی جز خونهء مامانیم نمیریم گاهی نگار...
22 تير 1391

مانی جون به روایت تصویر

میخوای آب گیلاسو بگیری ببین چه به روز این خیار آوردی فضولی تو جیب بابات بعد از واکسن یک سالگی(به مامان میگی: مهم نیست خوبم) لب باد کردهء مانی جونم بعد خوردن تو مبل کشک خوردن مانی جونم مثلا تلفن رو قایم کردیم(خونه دایی نادر) مانی تو پارک     ...
11 تير 1391

مَـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن

قربونت برم من فضوووووووول وای مامان خیلی نفسی بهت میگم عزیز من کیه؟ میگی:من عمر من کیه؟من قلب من کیه؟من عشق من کیه؟من زندگی من کیه؟من نفس من کیه؟ من اون موقع مامان میچلونت و عشق میکنه هر کی این کارتو دیده حال کرده بابات که نگو اولین با با تعجب نگات میکرد فدات شم الهی حسابی ددری شده اما خودت نمیگی دد وقتی میخوای بری بیرون با اون انگشت اشاره ات که مثه هویج مخروطیه به در اشاره میکنی و با دستت بای بای میکنی قربونت بره مامان ...
10 تير 1391

13 ماهگی

عزیز دل مامان 13 ماهگیت مبارک خیلی حرفا واست دارم اول هفتهء گذشته بابا ماشینو فروخت مامان غمگین شد آخر هفتهء گذشته بابا یه ماشین بهتر خرید مامان شاد شد اما یه چیزی این وسط هست که این غم و شادی رو بی معنی میکنه اونم تو هستی مامان با ناراحتی تو خیلی زیاد غمگین میشه و با خوشحالی و سلامتی تو خیلی زیاد شاد میشه ((خیلی=بینهایت-غیر قابل تصور)) این روزا تو راه رفتن خیلی پیشرفت کردی شیطنت هات زیاد شده قربونت برم مهربون اما دست بزن داری بد جور البته فقط مامان و بابا رو میزنی و وقتی ما گریه میکنیم میبوسیمون و گریه میکنی راستی چند روز پیش واسه اولین بار بهت ماهی دادم هنوزم واسم سخته که بهت غذای سفره بدم و برات جدا غذا درست ...
8 تير 1391
1